بوبو: اکتبر 2008

۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه

هم کلاسی ما

استاد اصولمون از اون دسته ادمایی یه که هر کی خندشو ببینه عکسش میره رو روزنامه ی تایمز.

یکی از پسرای کلاسمون اخر خندس یه شخصیت بسیار چاق و خندان با لپهای همیشه قرمز میشه گفت این بشر شخصیت کارتونی بوده که به سرش میزنه بیاد دانشگاه.

سر کلاس اصول اوشون ته نشسته بود همش تیکه مینداخت استاد هم چیزی نمیگفت تا اینکه وقت حل تمرین شد داشتیم جزوه های تمرینو باز می کردیم که اوشون پرسید استاد چرا هفته ی پیش نیو مدین استاد گفت دوست نداشتم (استادو شوخی؟دو خط موازین).

گفت استاد هممون برا سلامتیتون صلوات فرستادیم استاد هم گفت منم اخر ترم براتون صلوات میفرستم...

استاد:حالا که به فکر سلامتیم بودی بیا تمرین حل کن

اوشون:استاد این چه حرفیه؟ناراحت میشما تا وقتی شما اونجایین من به خودم این اجا زه رو نمیدم اصلن حرفشو نزنین...

استاد:بیا ناز نکن....

اوشون:اخه استاد من بخوامم نمیتونم از لای صندلی ها رد شم

استاد:اونش به من ربط نداره بدو بیا

اوشون:استاد شما حل کنین من نظارت میکنم

.

.

.

.

.

.

خلاصه که در این مکالمات بگذریم که کلاس از خنده همش منفجر میشد ولی اخر سر استاد پیروز میدان شد و اوشون رفت پای تخته.

استاد ریاضیاتمون هر جلسه امتحان میگیره یا به قول خودش کوییز!

حالا چرا به قول خودش کوییز به قول ما امتحان چون رفته رفته تعداد سوالات بیشتر میشه اخرین کوییز که برا این هفته بود ۱۱تا سوال بود به قول اوشون (همون پسره )دیگه نمیشه مشورتی و گروهی حل کرد باید تیم ملی بیاریم تا سوالا حل شن

۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

سراغاز

سلام به همگی خوش اومدم.
خوش اومدی پرتقال